اینکه دلم بخواهد وقت باران دیشب دونفره در خیابانها قدم بزنیم و پول هم فراوان باشد و غم خرید نداشته باشیم و هرشکل و مدل لباس یا غذا یا آجیلی که خواسته باشیم بخریم و نفر دوم هم دلش برایم غش و ضعف برود و زبانبازی کند و از این حرفها، نه که خوب نباشد، اما غایت امال و آرزویم نیست و حتی گاه در نبودنشان صفایی هم هست چون از جانب کسی است که میدان جز خیر برایم نمیخواهد.
دیشب با خودم گفتم هرکس میرود سمت دلبرش، من هم میروم سوی دلبر و دلدار خودم سال را تحویل میکنم. رفتم خدمت آقای رئوف. زیتون هم کشیک حرم داشت تا دیروقت و میخواست بماند. یازده با هم قرار گذاشتیم جایی. قبلش باران باریده بود و فرشها خیس آب بودند. امکان نشستن روی فرش نبود. با زیتون نشستیم روی لبۀ حوض. از مراسمی که هر سال در تلویزیون شاهدش بودم خلوتتر بود. بخشیش به خاطر همین باران بود که خیلیها را فراری داده بود.
آنجا وسط امین الله و یا وجیها عندالله و شعر و شوخی و سلام الله الکامل التام و مناجات و اشک، خوشترین تحویل سال را داشتم. تا به حال این همه سرمست نبودهام. همیشه اندوهی پنهانی یا غصهای گلوگیر یا احساس همسنخ نبودن با جمع یا لبخندهایی که چندان از ته دل نیست همراهم بودند. امسال اما مهربانی و مهماننوازی امام بینظیر بود. امسال با جمعیتی همراه شدم که حس میکردم همین که میخواهیم برکت سال را از مولایمان بگیریم، همین که همه به شوق او لرلرزههای ریز سرما را در صحن و سرایش خوش میداریم، همین که با نوای یا علی سال را نو میکنیم، یعنی همجنس و همسنخ و همدلیم.
وقتی که با آن همه جمعیت در جوار مولا و زیر اسمان خدا دست به دعا برداشته بودیم که حوّل حالنا الی احسن الحال، آنجا که میخواستیم برکت ولادت امام علی(ع) سالی شیرین و پر از برکت و عافیت را رقم بزند، همان وقت که یکی یکی دوستان و آشنایان را یاد میکردم، آن لحظه که آن غم شیرین، آن غمهای قشنگ شیرین را مزمزه میکردم، با خودم میگفتم شیرینتر از این، شعرتر از این هم مگر ممکن است؟
حالا حافظ تو هی بگو کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد. من این حزن شعرانگیز را که ازقضا شعر تر هم میانگیزاند، با هزارهزار شادی عوض نمیکنم.
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دیشب با زیتون فال حافظ هم گرفتیم و صحیفه هم به نیت طلب خیر گشودیم و خواندیم.
به امید سالی پر از رحمت و برکت برای همۀ آنها که میشناسم و نمیشناسم.
به یادتان بودم
درباره این سایت