1. از بهداشت زنگ زدند. تست کرونایم منفی بود. پرستار با شادی به من تبریک گفت و ابراز خوشحالی فراوان که از رنج بیماری جسته‌ام. گفتم ضعفم هنوز شدید است؛ مخصوصا در ناحیۀ پاها. گفت طبیعی است. تا دوران نقاهت طی شود و بدن دوباره جان بگیرد و (به تعبیر من) ویرانی‌ای به جا مانده از جنگ با این دشمن خارجی آبادان شود، زمان می‌برد. 
وقتی خبر را شنیدم خوشحال شدم؟ نمی‌دانم. سرگردان بودم بین شادی ادامۀ زندگی و اندوه بیمارانی که از بهبود فاصله داشتند. چطور ممکن است چهرۀ آن پیرزن نشسته روی صندلی‌های بیمارستان طالقانی از جلوی چشمم پاک شود که در پی هر رشته سرفۀ بی‌امان به عجز فریاد می‌زد: خدااااا. چطور ممکن است نگاه‌هاینگران بیماران نشسته در صف آزمایش را فراموش کنم؟ 

راستش وقتی خبر را شنیدم، قبل از اینکه شادی خبر را ارزانی قلب نگران پدر و مادرم کنم، گوشه‌ای نشستم و به بغض در خود فرورفتم و فکر کردم. فکر کردم. فکر کردم.

2. یکی از اتفاقات خوب این دوران، اشنایی با یک سری جلسه به نام آن سوی مرگ بود. سخنران، از روی کتابی با همین عنوان می‌خواند و مطالبش را توضیح می‌دهد. کتاب شامل ماجرای سه تفر از کسانی است که چند لحظه‌ای از دنیا رفته‌اند و با تجربه‌ای متفاوت به دنیا بازگشته‌اند. سخنران بیان گرمی دارد و لطف کتاب را چندبرابر می‌کند. من که حقیقتا از شنیدنش لذت بردم و تأثیر خوب گرفتم. دوست داشتم این تجربه را با شما هم که دوستان عزیز منید به اشتراک بگذارم. اگر دوست داشتید فایلها را از  

اینجا دانلود کنید

3. از همۀ کسانی که تا به حال برایم نظر نوشته‌اند و من از سر شلوغی روزگار یا نمی‌دانم چه و چه، فرصت نکرده‌ام به ایشان سر بزنم و برایشان نظر بگذارم، عذرخواهم. البته خیلی وقتها می‌خوانمتان اما یا چیزی برای نوشتن ندارم. مخصوصا از رهروی عزیز و جناب عین الف و آبگینه و صبا و محبوب بزرگوار شرمنده‌ام اگر کم کم و با فاصله برایشان می‌نویسم. ارادتم البته سر جایش هست.

4. در سحرها و افطارهای رمضان دعایم کنید. دعا کنید که این رمضان بهترین رمضان عمر همۀ ما تا الان بشود. بالاخره فیض رمضان برای همه هست، حتی آنها که قوّت هم ندارند؛ دعا کنید از این فیض محروم نمانم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها